- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
زبانحال حضرت سکینه سلام الله علیها با پدر در غروب روز عاشورا
خضاب زخم شدى با حناى نیزه شکسته پُر است سینهات از رد پاى نیزه شکسته رسیدهام که دوباره سرم به سیـنه گذارم گم است پیکر تو لا به لاى نیزه شکسته کسى ندیده که شاهى به روى خاک بیافتد میان گودى خون با رداى نیـزه شکسته نـه عـادلانـه نـبـود این مـحـبت پـدرانـه تـمام سهـم لـبت شد براى نیـزه شکـسته نشست بر قفس سینهات همان ته گودال بلند شد ز تنت با عـصاى نیـزه شکسته خـراب شد همـۀ خـاطرات کـودکى من گرفته جاى مرا بوسههاى نیـزه شکسته فقط شنیده چو من نیزههاى دور و بر تو وصـیت لب تـشـنه فـداى نـیزه شکـسته
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها با برادر در غروب روز عاشورا
زخم دلم پس ازغمت، دگر بهم نمیرسد به خرمن دلم به جز، آتش غـم نمیرسد بـرادر غـریب من، کجـا ز پـا فـتـادهای صدای یا اُخـیهات، تا به حـرم نمیرسد به جان فاطمه بگو که زندهای حسین من چون قسمی به جان تو، به این قسم نمیرسد لشگری از ستمگران ، تورا احاطه کردهاند فرصت آن که من به تو، تا برسم نمیرسد دخـتر تو تا بـرسد، به مـقـتل تو میدود ز بسکه میخورد زمین، قدم قدم، نمیرسد سرت به نیزه رفته و، تنت فتاده بر زمین دست من از چه بر تن، قلم قلم نمیرسد اگرچه رنگ خون زده، پرده به چهرهات ولی به روشنایی رخت، سپـیـده دم نمیرسد رسـیدهام کـنار تو، به جای تسـلیت مرا به غـیـر تـازیـانـۀ، اهل سـتـم نـمیرسد دل «وفایی» حزین، شده پُر از غم حسین به جان هرکسی که این، درد و الم نمیرسد
: امتیاز
|
ذکر مصائب عصر عاشورا و شهادت سیدالشهدا علیهالسلام
اسب شه آمد ولی با خود سوارش را نداشت بیقرار بیقرار آمد، قرارش را نداشت سالها پا در رکاب حضرت خورشید بود بر رکاب اما سوار کهنه کارش را نداشت بر رکاب خود نگین سرخ خاتم را ندید بر رکاب خود نگین شاهوارش را نداشت خوب یادش بود وقتی رهسپار جنگ شد دشت تاب گامهای استوارش را نداشت لحظههایی را که بیاو از سفر برگشته بود لحظههایی را که اصلا انتظارش را نداشت یالهایش گیسوانی غوطهور در خاک و خون چشمهایش چشمهای که اختیارش را نداشت اسب بیصاحب شبیه کشتی بیناخداست صاحبش را، هستیاش را، اعتبارش را نداشت پیکر خود را به خون آسمان آغشته کرد طاقت دل کندن از دار وندارش را نداشت اسبها در قتلهگاه آسیمه سر میتاخـتند کاش شرم دیدن ایل وتبارش را نداشت پیکـری صدپـاره از آوردگاه آورده بود که حساب زخمهای بیشمارش را نداشت کاش دُلدُل بود و دِل دِل کردنش را میشنید لحظهای که حیدر بیذوالفقارش را نداشت بالهایش را همان جا باز کرد وجان سپرد آرزویی غیر مردن در کنارش را نداشت
: امتیاز
|
ذکر مصائب عصر عاشورا شهادت سیدالشهدا علیهالسلام
ای کاش دلِ شـمر برایش میسـوخت وقتی که رَگ و تارِصدایش میسوخت ای کـاش نِــمـیکــرد تَـنَـش را دَرهَـم جایی که تمام دست و پایش میسوخت ای کاش که چـشم سر او را میبـست چشمیکه خودش به روضههایش میسوخت ای کـاش یـکـی زیـنـب او را میبـرد تا کـم به نـوای بینـوایش میسـوخت ای کـاش نـمـیشـد سـر او بـر نـیــزه آن سر که سکینه در هوایش میسوخت ای کاش نَـدیـده بـاشـد آن شـاهِ شـهـید دامـانِ خـیـامِ کـربـلایـش مـیسـوخت ای کاش فـقـط خـیـام میسـوخت ولی زینب سَر و، سجاد عبایش میسوخت ای کـاش فـقـط زیـنـب و سـجـاد ولی یک دخترکی گوش و طلایش میسوخت ای کاش نمیسوخت به گـودال حسین صد بار جهان ولی به جایش میسوخت
: امتیاز
|
ذکر مصائب قتلگاه و شهادت سیدالشهدا علیهالسلام
آن کـشته که بردند به یغـما کـفنش را تیر از پی تیر آمد و پـوشاند تنـش را خون از مژه میریخت به تشییع غریبش آن نیـزه که میبـرد سـر بیبـدنش را پیراهنی از نیزه و شمشیر به تن کرد با خار عـوض کرد گـل پیـرهـنش را زیباتر از این چیست که پروانه بسوزد شمعی به طـواف آمده پرپر زدنش را آغـوش گـشـایـد به تـسـلای عـزیـزان یا خاک کند یوسف دور از وطنش را؟! خورشید فروزان شده در تیرهگی شام تا بـاز به دنـیـا بـرسـانـد سـخـنـش را
: امتیاز
|
ذکر مصائب عصر عاشورا شهادت سیدالشهدا علیهالسلام
کمکم غـروب واقـعـه از راه میرسـید یک زن میان دشت، سراسیمه میدوید این خـیـمهها نبـود که آتش گـرفته بود آتش مـیـان سـیـنـۀ او شعـلـه میکـشید راهی نمانـده بود برایش به غیر صبر باید دل از عـزیـز سفـرکـرده میبـرید مردی که رفت و از سر نی حسّ بودنش قطره به قطره سرخ و غریبانه میچکید آن مرد رفت و واقعه را دست زن سپرد بایـد حـمـاسه پشت حـمـاسه میآفـریـد
: امتیاز
|
ذکر مصائب شام غریبان سیدالشهدا علیهالسلام
کی دیـده در یم خـون، آیـات بیشماره؟ قـرآنِ سوره سـوره، اوراقِ پـاره پـاره؟ افتاده بر روی خاک یک ماه خون گرفته خوابـیده در کـنارش هـفـتاد و دو ستاره پـاشـیده اشک زهـرا بر حـنجـر بـریـده گه میکـند زیـارت، گه میکـند نـظـاره سر آفتاب نـیـزه، تن لاله زاری از خون کز زخـم سیـنه دارد گـلهای بیشـماره از گوشِ گوشواری دو گـوشواره بردند دارد به گوش خونین خون جای گوشواره یک کودک سه ساله خـفته کنار گـودال تـرسم که شـمر آید، در قـتـلـگه دوبـاره در خـیمه آب بردند، بهـر ربـاب بـردند سینه شده پر از شیر، کو طفل شیرخواره مادرعجب دلی داشت، ذکر علی علی داشت آب فـرات میزد بر حـنـجـرش شـراره چون سینهها نسوزند؟! چون اشکها نریزند؟! جایی که ناله خیزد از قلبِ سنگ خاره یاس سفـید و نیـلی، طفل یتـیـم و سـیلی میثم در این مصیبت، خون گریه کن هماره
: امتیاز
|
ذکر مصائب شام غریبان سیدالشهدا علیهالسلام
بر خاک کـربـلاست اگر پیکـر حسین امشب رسیده است به کوفه سر حسین امـشب شب زیـارت و شـام عـزا بـود بنشـسـته در محیط غـمش مادر حسین
: امتیاز
|
ذکر مصائب شام غریبان سیدالشهدا علیهالسلام
وادیِ دشت بلا امشب چه طوفانی شده در سِپِهـر نیـنوا خـورشید قـربانی شده آسمان بر دشتِ طَف ماه و ستاره ریخته کربلایِ لخته لخته خون، چراغانی شده
: امتیاز
|
ذکر مصائب غروب عاشورا و شام غریبان سیدالشهدا علیهالسلام
تنها به روی خاک مانده، سر نمانده چیزی به غیر از خاک و خاکستر نمانده جسم جوانان بنی هاشم به خاک است لشکـر نمـانـده، سـاقی لـشکـر نمانده بـا احــتـسـاب آتـش خـیـمــه یـقــیـنـاً چـیزی بـرای دفـن از اکـبـر نـمـانده زیبـاتـرین پـروانه در گـودال مـانـده پـروانـهای که در تن او پـر نـمـانـده مـادر کـنار پیـکـرش روضه گـرفـته نـایی برای گـریـهاش دیـگـر نمـانـده تـقـصیر قـلب سـنگ نـیـزهدارهـا شد حـالا کـنـار او اگـر خـواهـر نمـانـده آقا رسـیـد و دیـد از نـزدیک انـگـار انگـشت آقـا نیست، انگـشـتر نمـانده! گـفـتـند با گـریه که آقا جز حـصیری چیزی برای دفـن این بیسـر نمـانده پـیـچـیـد پـیـکـر را مـیـان بــوریــا و فـرمود آقا: چـیزی از پـیکـر نمـانـده با احـتـساب ضـربههـای آخـر شـمـر حتما دگر چیزی از این حنجر نمانده
: امتیاز
|
ذکر مصائب غروب عاشورا و شهادت سیدالشهدا علیهالسلام
قطعه قطعه شد تمامِ پیکـرت با تیغها مانده رویِ خاک جسمِ اطهرت با تیغها تا که بوسیدم گلویت را به خود گفتم چرا بد بریده شد سرت از پیکرت با تیغها با غضب گویا فرو کردند نیزه در تنت ماندهام با این تنِ غم پرورت با تیغها بـیـنِ گـودالِ بـلا افـتادهای بیسایـبان چارهای اصلأ ندارد خواهرت با تیغها نیزهها را از تنت بیرون کشیده تک به تک نـا نـدارد دستهایِ مـادرت با تـیغها یـادم آمـد از جـفـایِ بـدترِ شـمشـیرها اربـاً اربا شد تـمـامِ اکـبرت با تـیـغها یا که آمد خاطرم از علقمه، جانانِ من از بهـم پـاشـیـدنِ آب آورت با تـیـغها
: امتیاز
|
ذکر مصائب غروب عاشورا و شهادت سیدالشهدا علیهالسلام
هزار و نهصد و پنجاه زخم روی تنش چقدر نیزه شکـسـته نشـسـته بر بدنش نیاز نیست بگـوئـیم دیگر از غـسـلش نیاز نیست بگـوئـیـم دیگـر از کـفـنش بـسـاط گـریـۀ مـا مـیشـود فـراهـم با خیالِ روضۀ سنگین زیرو رو شدنش به پایِ دشمن دین رفت کفشهای امام به دستِ دشمن دین رفت خاتم یَمنـش غلامِ شمر سرش را به روی نیزه گذاشت رها شدهست ولی روی خاکها بدنش هنوز نغمۀ هَل مِن مُعـین او بر پاست به گوش عاشق دلداده میرسد سخنش
: امتیاز
|
ذکر مصائب عصر عاشورا و شهادت سیدالشهدا علیهالسلام
این بغض و کینه از طمع سکّه و زر است یا زخمهای کهنه صفین و خیبر است؟ بـاور نـمـیکـنـم کـه نـوشـتـنـد راویـان زینب میان لشکر بیگانه مضطر است ماهش خسوف کرده در آنسوی نخلها ماهی که چشم خورده و در خون شناور است پـاشـیـده دانـه دانـه تـسـبـیـح بر زمـین هر جا نگـاه میکند اعضای اکبر است مانـدم چگونه خـیره به گـودال میشود آن خواهری که دار و ندارش برادر است مردی غـریب مـانـده، بـمـاند ادامـهاش کمتر سخن بگویم از این لحظه بهتر است دستور میرسد که «عـلیکـن بالـفـرار» تنهـا تلاش اهل حرم حفظ معجـر است عطـر گـلاب کرب و بلا را فرا گرفت بیـچـارهایم اگر سُـم اسبان معـطر است خون گریه کرد سنگ، ولی هیچکس ندید چـشم عـقـیـله عرب از ماجرا تر است هـمـواره بـوتـراب بـنـازد به دخـتـرش کوهی که در صلابت خود حیرت آور است کـوتـاه میکـنـم سـخـنـم را که شـأن او از درک کـائنات و خلایق فـراتر است شاعر عجیب نیست که حیران کربلاست با چند واژه در پی توصیف محشر است
: امتیاز
|
مصائب شام غریبان سیدالشهدا علیهالسلام
شب است و دشت، هیاهوی مبهمی دارد ستارهسوخـتهای، صحبت از غمی دارد شب است و بر لب شطّ فرات، زمزمهایست به پای نخـل که گـیـسوی درهـمی دارد شب است و ماه به هر خیمهای که مینگرد نـشـسـتـه مـادری و بـزم مـاتــمـی دارد شب است و دشت، به خون خفته؛ خیمه سوخته به وسـعـت ابـدیّـت، جـهـان غـمی دارد شب است و سنگ صبوری به ناله میگوید کـجـاست دُرّ یـتـیـمی که هـمدمی دارد؟ شب است و دختر معـصـوم سیدالشهـدا برای نـوحـهگـری، فـرصت کـمی دارد شب است و سایۀ اهریـمنی شـتاب آلـود رَود به سوی سلـیـمان که خـاتـمی دارد شب است و داغِ جگرسوزِ سینۀ مظلوم ز اشـک فـاطـمـه، امّـیـد مـرهـمی دارد شب است و این همه غم، در عوالم ملکوت خـدا گـواست، پیـمـبر چه عـالـمی دارد شب است و ماتم اصغر گرفته است، رباب ز گــاهــوارۀ او، چـشــم بــرنــمـیدارد شب است و قـافـلهسالار شاهدان شهـید به دست، مشعل و بر دوش، پرچمی دارد شب است و بر سر سجّادهای پُر از اخلاص بـلـنـد قـامت عـصـمـت، قد خـمـی دارد شب است و زینبِ دور از حسین میداند نفـس کـشـیـدنِ بیاو، چه مـاتـمـی دارد
: امتیاز
|
ترسیم وقایع شام غریبان سیدالشهدا علیهالسلام
با اینکه تـشـنهاند ولی از غـم حـسـین دیگر به شام ظهر عطش حرف آب نیست دلـسـوز مـردهای حـرم بـود زیـنب و زین پس دلی به غصه زینب کباب نیست مردان به روی نی همه دیدند پایِ نی پایی برای قـامت زینب رکـاب نیست هر کودکی به سـرخیِ این تـازیـانهها فهمیده است نام عـمو هم ثـواب نیست ای حرمله به خستگیِ ظهر خود بخواب دیگر صدای گـریهٔ طفـل رباب نیست حالا که آب از سر اصغر گذشته است گـفـتـنـد آب آمـده دیگـر سـراب نیست ای کاش خواهرش نرود کاخ اگر که رفت بیند که پیش رأس عزیزش شراب نیست
: امتیاز
|
مصائب شام غریبان سیدالشهدا علیهالسلام
اولـیـن شـام جـدائـیسـت خـدا میدانـد داغ هـا نـا متـنـهاهـیست خـدا میدانـد کـس نـدانـد بجـز از حـیّ تعـالی آنشب حال هـاشان چه حـالیست خـدا میداند واژه بی معنی و مفهوم در این داغ عظیم کس نداند که چه داغیست خدا میداند یک طرف کعب نی و تشنگی و زخم گران یک طرف داغ جـداییست خدا میداند یک طرف خیمه نیم سوخته شد مأواشان پیش روشان قتلگاهیست ... خدا میداند گرچه از داغ همه پاره جگـر، پژمرده حالشـان حـال خـداییست خـدا میداند مـادری نـغـمۀ لالایی دلـبـنـدش داشـت جای شیرخوار چه خالیست خدا میداند جـگـر اهل سـما پاره شد از این نغـمه وای من این چه نواییست خدا میداند بـاز مشغـول نـوازش شـده و میبـوسد روی طـفلی که خـیالیست خدا میداند نیست گهواره ولی روی دو دستش خواباند شیـر خـواری که الهیست خدا میداند لب فـرو بند چه دانی چه گـذشته سائل عرش در آه و فغانیست ... خدا میداند
: امتیاز
|
ترسیم حالات حضرت رقیه در غروب عاشورا و شهادت سیدالشهدا علیهالسلام
از خـاک عـطـر نـم نـم بـاران بلند شد از جای خود به شوق فـراوان بلند شد یک مشت آب هـدیه برای رباب بُرد کم کم صدای خـنـدۀ طـفـلان بـلـند شد بابا رسید و بوسه به دستان او گذاشت این خواب دختریست که یک آن بلند شد و دیـد خـیـمههـا هـمه آتـشـفـشـان شده فـریـاد زد به سـمت بـیـابـان بـلـند شد از پشت خارها که به آنـسو نگـاه کرد خـورشـید سربـرهـنه پـریشان بلند شد باور نکرد و بغض خودش را به باد داد این شد که دست مـرد نگهـبان بلند شد شب بود؛ آیه آیه زمین خورد والضحی از نی صـدای حـضرت قـرآن بلند شد دخـتر گـرفـته بود دلش را که ناگهـان از خـانههای کـوفه بـوی نـان بـلند شد وارد شـدنـد خـسـته و شـلاق کـافـری از جـا به احـتـرام یـتـیـمـان بـلـنـد شـد
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب در شام غریبان سیدالشهدا علیهالسلام
ز خوناب جگر، دریا کنم چشمتر خود را مگر پیدا کنم در این یَم خون، گوهر خود را برم تا یادگار از این گل پرپر شده با خود سزد از خون او رنگین کنم موی سر خود را برادر! ای ز دور خردسالی همدم زینب چرا تنها سفر کردی، نبردی خواهر خود را زمین از اهرمن پُر، ای سلیمان به خون خفته در این صحرا کجا گم کردهای انگشتر خود را از آن ترسم که زیر تازیانه جان دهد از کف به جان مادرت زهرا، رها کن دختر خود را چگونه طاقت آوردم که دیدم بر گلوی تو نشان زخم تیغ و بوسههای مادر خود را جـداییّ من و تو، بـند از بنـدم جـدا کرده چگونه از تو بـردارم نگـاه آخر خود را دو زخمت مانده؛ آن یک برکمر این بر جگر، آری که دیدی داغ عبّاس و علیّ اکبر خود را صدای غربتت پُر کرد عالم را در آن ساعت که کردی دفن، پشت خیمه جسم اصغر خود را
: امتیاز
|
ترسیم وقایع شام غریبان سیدالشهدا علیهالسلام
شرار و زلـزله بر عـرش داور افتاده به فرش شورش وغوغای محشر افتاده محـیـط کـربـبـلا پُر شدهست از صیاد ز تـیر حـرمـله هـرسو کـبـوتر افـتاده به هرطرف که نظر میکنی گلی خونین چو گـوهریست که از دیـدۀ تر افتاده به یک طرف تن قاسم فتاده بر صحرا به یک طرف تن صدچاک اکبر افتاده دودست برسر خود زد چو زینب از غم دید به روی خاک دو دست بـرادر افـتاده کـنـار عـلـقـمـه سـقـای کـربلا میدیـد به روی آب روان عکس اصغر افتاده به موج خیز ستم، کشتی هدایت و عشق مـیان لُـجـهای از خـون شـناور افـتاده صفای گلشن سرسبز باغ فردوس است گـل هـمـیـشه بـهـاری که پـرپر افتاده سزاست گرکه جهان خاک غم به سرریزد که سرفـرازتـرین سرو بیسر افـتـاده ز نـالههای غـمانگـیـز عـترت یاسـین شـرار غـم بـه وجـود پـیـمـبـر افـتـاده شـمـیم فاطمه آید مگر ز خاک حسین کـه بـاز زیـنـب او یـاد مــادر افـتــاده گه اسـیـری دخـت عـلی وفـائی گـفت طـنـاب ظلـم به بـازوی حـیـدر افـتاده
: امتیاز
|
ترسیم وقایع عصر روز عاشورا و شهادت سیدالشهدا علیهالسلام
خـزانِ غـم به صفـای بهـار افـتـاده نهـیب شعـله به آن لاله زار افـتـاده و در مقابل شهـزادهها و اهل حـرم گذار نـیـزه به چـشمان یـار افـتـاده شنیدهای که غریبانه با لب عطشان میان مـقـتـل خـون بیقـرار افـتـاده چقدر چشم حرامی پس از بریدن سر به قـد و قـامت آن بـا وقـار افـتـاده تنی به زیر سُم اسبها لگد کوب و سری به غارت یک نیـزهدار افتاده غریب و بیکفن و تشنه و سراسر زخم به روی خـاک، تن شهـریار افـتاده خوش آن تنی که شود شرحه شرحه در ره او خوش آن سری که به پای نگار افتاده
: امتیاز
|
ترسیم وقایع عصر روز عاشورا و شهادت سیدالشهدا علیهالسلام
خـاک زمـانـه بر سر سـیـنـهزن حـسین خون مثل چشمه بود روان از تن حسین لب تشنه ماند و آه که سیراب گشته بود حتی در آن زمان فـرس دشـمن حـسین نفرین به پست بـودن دنیا و قـصرهاش چون غیر ریگ داغ نشد مسکن حسین از بس که نیزهها به تنـش گیر داده بود چون گل ورق ورق شده پیراهن حسین تا که سرش نشست نوک نی، همان زمان افـتاد خـواهـرش به روی دامن حـسـین خورشید رنگ خون شد و دنیا به خود دگر یک روز خوش ندید پس از کشتن حسین
: امتیاز
|